با منتشر شدن بازی Metro: Last Light و از آنجایی که خیلی ها ممکن است آن را بازی نکرده باشند یا داستان ان را فراموش کرده باشند، تصمیم گرفتم داستان نسخه اول بازی یا همان مترو ۲۰۳۳ را بنویسم که در زیر میبینید.

داستان مترو ۲۰۳۳ به صورت روایت اول شخص و از زبان آرتیوم پیرتر، شخصیت اول بازی، بازگو میشود که سالها بعد از اتفاقات افتاده در طول بازی مشغول تایپ کردن ماجراجویی های شگفت انگیز خود با یک دستگاه تایپ قدیمی است.

داستان از جایی شروع میشود که آرتیوم (Artyom)، جوان یتیم روسی که تنها چند روز بعد از نابود شدن دنیا در مترو به دنیا آمده است، به همراه میلر (Miller) راهی سطح زمین میشوند تا نیروهای تاریکی (Dark One ها) را نابود کنند. میلر که عضو گروهی از سربازان با نام رنجرها (Rangers) است در مراحل اولیه بازی نقش راهنمای آرتیوم را برعهده دارد. وقتی آنها پا به سطح زمین میگذارند با دو رنجر دیگر برخورد میکنند که سوار کامیون هستند. ناگهان نگهبانان (Watchers) که موجوداتی شبیه موشهای بزرگ هستند و به خاطر رادیواکتیویه و سلاح های شیمیایی موجود در سطح زمین به وجود امده اند، به آنها حمله میکنند و این دو رنجر ناشناس کشته میشود و صحنه با حمله یکی از موجودات جهش یافته پرنده مانند، تاریک میشود و ظاهرا آرتیوم کشته میشود.

نمایی از نگهبان یا Watcher، یکی از دشمنان جهش یافته ارتیوم

سپس صحنه به ۸ روز قبل تر بازمیگردد که در آن آرتیوم در ایستگاه متروی خود، Exhibition، از خواب بیدار میشود. او به همراه پدرخوانده اش الکس (Alex) به سمت بیمارستان پایگاه خود حرکت میکنند که خبر از سرنوشت یکی از گشت های مترو که با نیروهای تاریکی مواجه شده اند، میرسد. بعد از مدت کوتاهی، آنها با هانتر (Hunter)، یکی دیگر از رنجرها ملاقات میکنند که در حال وارد شدن به ایستگاه Exhibition است و تحت حمله موجوداتی با نام نوسالیس (Nosalis) قرار گرفته است. بعد از اینکه آنها از ایستگاه خود با موفقیت مراقبت میکنند، الکس اعتراف میکند که احتمال او در اینکه تهدید اصلی انسانها در نبرد برای بقا همین نیروهای تاریکی هستند نه کمبود غذا و منابع و وضع نابسامان سطح زمین. درست قبل از اینکه هانتر گروه را برای مبارزه با نیروهای تاریکی ترک کند، علامت رنجر بودن خود را از گردنش در می آورد و به آرتیوم میدهد و به او میگوید اگر برنگشت آن را به میلر در ایستگاه پولیس (Polis) بدهد و او را از اتفاقات افتاده با خبر سازد. همین ماموریت است که آرتیوم را در سفری قرار میدهد که اتفاقات بازی در آن رخ میدهد زیرا تصور بر این است که هانتر مرده است و آرتیوم باید خواسته او را بر آورده سازد.

نمایی از نوسالیس، یکی دیگر از موجودات جهش یافته در اثر بمب های اتمی

بعد از خروج از ایستگاه Exhibition و رسیدن به ایستگاه کناری با نام ریگا (Riga)، آرتیوم با بوربن (Bourbon) آشنا میشود. بوربن به آرتیوم پیشنهاد میدهد اگر به او کمک کند تا به سلامت از تونل های مخوف به ایستگاه درای (Dry) برسد، اسلحه کلاش خود را به او خواهد داد. ارتیوم قبول میکند و این دو بعد از سفری خطرناک در مترو و سطح زمین به درای میرسند اما از شانس بد بوربن توسط راهزن ها دزدیده میشود. وقتی ارتیوم تلاش میکند او را نجات دهد، رئیس راهزن ها بوربن را میکشد و خودش هم کشته میشود. درست بعد از این لحظه سروکله خان (Khan) پیدا میشود که اون نیز یک رنجر است و از این به بعد او ارتیوم را همراهی میکند. خان بعد از راهنمایی کردن ارتیوم در گذر از خطرناک ترین قسمت های مترو به او میگوید که به تنهایی به اسلحه خانه برود و با دوست خان، اندرو (Andrew)، دیدار کند.

با رسیدن به اسلحه خانه، ارتیوم توسط سربازان کمونیست زندانی میشود اما موفق میشود به کمک مرد ناشناسی فرار کند. در همین لحظه که ارتیوم در حال فرار از دست آنهاست از بالای پل سقوط میکند اما از شانس خوبش اندرو او را پیدا میکند. اندرو ارتیوم را از اسلحه خانه خارج میکند و برای رساندن او به هدفش که رسیدن به پولیس است، او را به خط مقدم نازی ها و کمونیست ها میبرد.

ارتیوم مجبور است راه خود را از خط مقدم باز کند و با هردوی نازی ها و کمونیست ها بجنگد. در این راه او توسط نازیها زندانی میشود و درست زمانی که میخواهند ارتیوم را اعدام کنند اولمن (Ulman) و پاول (Pavel) که هر دو رنجر هستند سروکله یشان پیدا میشود و نازی ها را میکشند. ارتیوم سپس علامت رنجری هانتر را به این دو نشان میدهد. اولمن به پاول میگوید که ارتیوم را به پولیس ببرد و او نیز بعدا به آنها ملحق خواهد شد.

پاول و ارتیوم به کمک یکی از واگنهای ریلی مترو سعی میکنند از وسط گشت های نازی ها فرار کنند و خود را به جای نازی ها جا بزنند. اما لو میروند و توسط چندین واگن ریلی نازی ها و حتی یک تانک واقعی تحت تعقیب قرار میگیرند. بعد از فرار موفقیت آمیز از دست آنها به انبار قطارهای متروکه میرسند و تحت حمله صدها نوسالیس قرار میگیرند. در این بین پاول کشته میشود و ارتیوم هم به سختی میتواند فرار کند. ارتیوم تنها به ایستگاه هول (Hole) میرسد و به میپذیرد به افراد این ایستگاه در جنگ در استانه شکست در برابر نوسالی ها کمک کند. او همچنین با پسر بچه ای مواجه میشود که عمویش توسط یک نوسالی کشته شده است و او را نجات میدهد. از اینجا به بعد دوباره ارتیوم مجبور میشود به سطح زمین بازگردد و وارد قلعه نازی ها با نام ایستگاه سیاه (Black Station) شود. ارتیوم بعد از رسیدن به این قلعه دوباره با اولمن رو به رو میشود و هردو از انجا به پولیس میروند.

وقتی به پولیس میرسند ارتیوم علامت رنجری هانتر را به میلر میدهد و او را از سرنوشت هانتر و ظهور نیروهای تاریکی باخبر میسازد (البته از آنجایی که ارتیوم در طول بازی حرف نمیزد فرض میکنم که این حرف را در زمانی که ما نمیبینیم به او میگوید!). میلر ارتیوم را پیش شورای پولیس میبرد تا علامت را نشان انها هم بدهد و بدین ترتیب اعتماد انها را برای کمک جلب کند. اما این شورا به خاطر کمبود مهمات و منابع و افراد و اینکه ارتیوم تنها یک شخص عادی از یکی از ایستگاه های مترو است نه چیزی بیش، این درخواست را نمیپذیرد و میگوید که به این چیزها برای جنگ با نازیها نیاز دارند. با این اتفاق ارتیوم به قول معروف به سر خانه اول میرسد. اما امید او وقتی بالا میرود که میلر اعلام میکند حاضر به کمک به ارتیوم برای مبارزه با نیروهای تاریکی و نجات Exhibition و بعد از آن نجات همه جای مترو است. میلر از یک نیروگاه پرتابی دست نخورده با اسم رمز D6 صحبت به میان می اورد که میتوان از ان برای نابودی نیروهای تاریکی استفاده کرد. اما مشکلی که هست این است که محل این نیروگاه بعد از جنگ هسته ای اتفاق افتاده گم شده است و ارتیوم مجبور است برای پیدا کردن محل ان به کتابخانه خاصی برود که اسناد مربوط به این نیروگاه در آن ارشیو شده است.

میلر، ارتیوم و یک رنجر دیگر با نام دنیلا (Danila) به کتابخانه میروند. در راه دنیلا توسط یکی از موجودات جهش یافته زخی میشود و باید به پولیس بازگردانده شود. بدین ترتیب میلر دنیلا را به پولیس برمیگردند و ارتیوم به تنهایی باید اسناد مربوط به D6 را پیدا کند. ارتیوم در کتابخانه با نوع جدیدی از موجودات جهش یافته رو به رو میشود که میتواند به خاطر تکنیک هایی که میلر برای مواجه شدن با آنها به او یاد داده بود از دست آنها خلاص شود و اسناد را به دست آورد.

با بیرون آمدن ارتیوم از کتابخانه، میلر و استپن (Stepan) با یک ماشین زرهی سروکله یشان پیدا میشود و ارتیوم را به اسپارتا (Sparta) که اولین پایگاه روی سطح زمین رنجر ها به شما میرود، میبرند. ارتیوم در انجا دوباره خان را ملاقات میکند. خان سعی میکند ارتیوم را از خطرات راه پیش گرفته اش آگاه سازد. ارتیوم سپس با رنجر های دیگر با نام های استپن، بوریس (Boris) و ولادیمیر (Vladimir) که قرار است او را در راه رسیدن به D6 همراهی کنند، ملاقات میکند.

در راه D6، ارتیوم رویایی در سر میبیند؛ رویایی که در آن یک رنجر و سپس یکی از نیروهای تاریکی در راهرویی دیده میشود که عقب عقب راه میرود و به نظر میرسد مقصدش خورشید است و قصد دارد پیام صلح خود را به انسان ها برساند. بعد از این رویا، چند نوسالی به تیم آنها حمله میکنند و بوریس و استپن کشته میشوند. بعد از رسیدن به D6، رنجرهای باقیمانده دنبال مرکز فرمان موشک میگردند و بعد از پیدا کردن آن متوجه میشود برای فراهم آوردن نیروی لازم برای پرتاب موشک باید ری اکتور موجود در نیروگاه را به کار بیاندازند. میلر و ارتیوم به زیرزمین نیروگاه، جایی که ری اکتور در انجاست، میروند و متوجه میشوند موجودی عظیم الجثه خود را به ری اکتور چسبانده است. این موجود که بایومس (Biomass) نام دارد و از آنجایی که قدرت خود را از ری اکتور میگیرد مانع فعال کردن آن توسط ارتیوم میشود. ارتیوم مجبور میشود با استفاده از یک جرثقیل سوخت را به ری اکتور وصل کرده و آن را فعال کند که باعث میشود بایومس زخمی شود. میلر و ارتیوم با رسیدن به هدف خود از انجا دور میشوند و با هم توافق میکنند که بعد از تمام کردن کار نیروهای تاریکی برگردند و اورا کاملا از بین ببرند. این دو بالاخره سیستم راهنمای موشک را فعال میکنند و آن را به سطح زمین میبرند و آماده شلیک موشک ها به سمت نیروهای تاریکی میشوند.

در این لحظه صحنه به پایان مرحله اول، جایی که یکی از موجودات جهش یافته پرنده به ارتیوم حمله کرد، بازمیگردد و ادامه آن روایت میشود. معلوم میشود که در آن صحنه ارتیوم نمرده است و در اصل میلر ارتیوم را از دست آن پرنده نجات داده و این دو باید از دست موجودات جهش یافته فرار کنند و خود را به برج اوستانکینو (Ostankino Tower) برسانند. وقتی به انجا میرسند مجبورند به بالای آن صعود کنند که چون تخریب شده کمی کار سختی است. در بین راه میلر توسط یکی از پرنده ها زخمی میشود و به ارتیوم میگوید که ادامه راه را به تنهایی صعود کند. ارتیوم دوباره به تنهایی به بالای برج میرسد و سیستم راهنمای موشک را در انجا نصب میکند تا به کمک آن نیروهای تاریکی را از سطح زمین محو کنند. درست در همین لحظه نیروهای تاریکی سعی میکنند او را از انجام این کار منع کنند.

اخرین مرحله بازی در محیطی عجیب و اعماق ضمیر ناخوداگاه ارتیوم روی میدهد. در رویای ارتیوم او باید مسیر درست را از هزارتو پیدا کند و در عین حال از تصویر نیروهای تاریکی دوری کند. در پایان هزارتو او تصویری از هانتر را میبیند که یک کلت به سمت او پرتاب میکند و به او میگوید: «اگه دشمنه بهش شلیک کن». ارتیوم ماشه را میکشد و نیروی تاریکی که به سمت ارتیوم می آمد روی زمین می افتد و ارتیوم از خواب بیدار میشود.

و این یک نیروی تاریکی یا Dark One که گفته میشود این نیروهای تاریکی همان انسان هایی هستند که به شرایط زندگی در سطح زمین و مواد رادیواکتیویه عادت کرده و به این شکل در آمده اند…

بعد از این صحنه، یکی از دو پایان بازی ممکن است اتفاق بیوفتد که بستگی به انتخاب های بازیکن در طول بازی دارد. پایان اصلی بازی این است که ارتیوم اجازه میدهد نیروهای تاریکی با موشک نابود شوند (داستان Metro: Last Light هم ادامه همین پایان است). اما اگر بازیکن در طول بازی به اندازه کافی کارهای خوب انجام داده باشد انتخاب برعهده او قرار داده میشود: که موشک را پرتاب کند یا آن را نابود کند. اگر او موشک را نابود کند، نیروی تاریکی که توسط شلیک ارتیوم روی زمین افتاده بود، بلند میشود و میگوید: «ما دنبال صلحیم» و میان پرده پایانی پخش میشود. در این پایان سیستم راهنمای موشک از بالای برج پایین انداخته میشود و ارتیوم میفهمد که نیروهای تاریکی برای این به سطح زمین آمده اند که با انسان ها ارتباط برقرار کرده و رابطه دوستانه با آنها داشته باشند.

در واقع نیروهای تاریکی یا همان Dark One ها با موجودات جهش یافته که بر اثر سلاح های هسته و رادیواکتیویه به وجود آمده اند فرق داشته اند اما اهالی مترو از این موضوع بی خبر بوده و فکر میکرده اند نیروهای تاریکی هم همانند دیگر موجودات جهش یافته نظیر نوسالیس ها و نگهبانان، موجوداتی وحشی و حیوانی هستند. به زودی داستان مترو: لست لایت را که ادامه پایان اول بازی (شلیک موشک ها توسط ارتیوم و کشته شدن نیروهای تاریکی) است در بازی‌وود منتشر خواهد شد.

 

سال ۲۰۳۴ است. در اعماق خرابه های مسکوی رستاخیز زده، در تونل های مترو بازماندگان نسل انسانها توسط خطرات مرگباری از بیرون… و از درون احاطه شده اند. موجودات جهش یافته در دخمه های مدفون در زیر ویرانی های سطح زمین کمین کرده و در آسمان آلوده‌ی فضای بیرون هم مشغول شکار هستند. اما انسانهای بازمانده به جای اینکه با هم متحد شده و با این خطرات مواجه کنند، بر سر اینکه کدام حزب و جناح صاحب قدرت برتر و نیروگاه مخصوص روز رستاخیز، D6 باشد با هم نزاع میکنند. جنگ داخلی در حال شکل گیری است که میتواند کل نسل بشریت را از روی زمین محو کند. به عنوان آرتیوم (Artyom)، پر از احساس گناه اما امیدوار، این شما هستید که کلید زنده ماندن انسانهایید. این شما هستید که آخر نور تاریکترین لحظات مایید…

داستان کامل مترو لست لایت

Metro: Last Light حدودا یک سال بعد از اتفاقات Metro 2033 شروع میشود، جایی که آرتیوم نهایتا موشک ها را بر سر Dark One ها ریخت (در داستان مربوط به مترو ۲۰۳۳ اینها را نیروی تاریکی خطاب کردم که به نظرم بهتر است همان دارک وان صدایش کنم!). در طول این یک سال رنجر ها (Ranger) نیروگاه نظامی D6 را تحت کنترل خود در آورده اند و آرتیوم به طور رسمی به درجه رنجری نایل شده است. خان (Khan) در ابتدای بازی وارد D6 میشود و به آرتیوم و بقیه رنجرها اطلاع میدهد که یک دارک وان کوچک توانسته از آن بمباران موشکی انتهای نسخه اول جان سالم به در ببرد. او میگوید که به عقیده او این دارک وان کلید راهگشای آینده بشریت است و قصد دارد با او ارتباط دوستانه برقرار کند. اما رئیس رنجرها، میلر (Miller)، میخواهد به دلیل خطر احتمالی آن دارک وان کشته شود. به همین دلیل میلر آرتیوم را مامور میکند به سطح زمین برود و دارک وان را پیدا کرده و کار او را یکسره کند. میلر همچنین دختر خودش و یکی از بهترین تک تیراندازهای رنجرها به نام آنا (Anna) را نیز به همراه آرتیوم میفرستد.

آرتیوم موفق به پیدا کردن دارک وان اشاره شده میشود و میفهمد که او تنها یک بچه دارک وان است. ناگهان آرتیوم توسط سربازان نازی رایش (Nazi Reich) که یکی دیگر از احزاب ساکن در مترو است، بیهوش میشود و بدین ترتیب هم او و هم دارک وان توسط آنها زندانی میشوند. از شانس خوب آرتیوم فردی با نام پاول موروزوف (Pavel Morozov) از دیگر حزب مترو «خط قرمز» (Red Line) به او کمک میکند تا از دست نازی رایش ها فرار کنند. پاول و آرتیوم از آنجایی که به هم کمک میکنند تا از تونلهای تاریک مترو و نیز خطرات سطح زمین عبور کنند با یکدیگر دوست میشوند اما وقتی این دو نفر به یکی از پایگاه های خط قرمز میرسند مشخص میشود که در واقع پاول یکی از افسران ارشد حزب خط قرمز است و به افراد خود اجازه میدهد آرتیوم را دستگیر کنند. در ادامه آرتیوم وقتی میخواهد از زندان آنها فرار کند متوجه نقشه رئیس اطلاعات نظامی خط قرمز با نام ژنرال کوربوت (Korbut) میشود که قصد دارد D6 را که هم اکنون در اختیار رنجرهاست، تحت کنترل خود در آورد و قدرت کل مترو را به دست بگیرد. کوربوت توسط پاول و لزنیتسکی (Lesnitsky) همراهی میشود که لزنیتسکی در اصل یک رنجر بوده و به آنها خیانت کرده و با دزدیدن یک نمونه از سلاح زیستی موجود در D6 به حزب خط قرمز پناهنده شده است.

در نهایت آرتیوم موفق میشود به کمک خان دارک وان بچه را نجات دهد. دارک وان با لمس آرتیوم حقایقی را در قالب فلش بک هایی فاش میکند. آرتیوم در قالب این فلش بک ها متوجه میشود که وقتی خودش بچه بود و به همراه بچه های دیگر بدون اجازه به سطح زمین رفته بودند، کم مانده بود که توسط موجودات جهش یافته کشته شوند که دارک وان ها سروکله یشان پیدا میشود و آرتیوم و دوستانش را نجات میدهند. به همین دلیل آرتیوم تصمیم میگیرد به جای اجرای فرمان میلر مبنی بر کشتن دارک وان از او محافظت کند و او را به ایستگاه پولیس (Polis) برگرداند. در این راه آرتیوم ابتدا با لزنیتسکی و سپس با پاول رو به رو میشود. دارک وان به کمک قدرت خود در خواندن ذهن افرادی که آنها را لمس میکند به آرتیوم این اجازه را میدهد که از نقشه ژنرال کوربوت مبنی بر حمله به D6 آگاه شود. در واقع هدف کوربوت از حمله به D6 استفاده از سلاح زیستی موجود در آن برای از بین بردن همه افراد مترو که عضو حزب خط قرمز نیستند، است. بعد از هر ذهن خوانی از این دو نفر آرتیوم این امکان را دارد که پاول و لزنیتسکی را به خاطر کارهایشان بکشد یا آنها را ببخشد.

آرتیوم و خان به همراه دارک وان نهایتا به پولیس که ایستگاه مرکزی مترو است میرسند. در پولیس کنفرانس صلحی بین احزاب مختلف مترو متشکل از هانسا (Hansa)، خط قرمز و نازی رایش در حال برگزاری است. دارک وان به سمت رئیس کل حزب خط قرمز با نام موسکوین (Moskvin) که در حال سخنرانی است میرود و باعث میشود در حضور جمع به نقشه های خط قرمز اعتراف کند. از جمله این اعترافات اینکه در واقع این کنفرانس صلح تنها برای این است که حواس دیگر حزب ها را به خود جلب کند تا کوربوت در طرف دیگر به D6 حمله کند. آرتیوم، خان، میلر و بقیه رنجرها سعی میکنند جلوی حمله خط قرمز به D6 را بگیرند اما شکست میخورند. آنها از قبل تصمیم داشتند اگر نتوانند مانع ورود خط قرمز به D6 شوند کل این نیروگاه را با بمب منفجر کنند تا آنها نتوانند به سلاح های زیستی خطرناک دست یابند. بدین ترتیب در پایان بازی با ورود قطار به درهای D6 همه جا خراب میشود و در حالی که کوربوت و همراهانش بالای سر آرتیوم قرار دارند او ناگهان متوجه میشود که کلید انفجار D6 جلویش افتاده است.

از این نقطه به بعد ممکن است هر یک از دو پایان موجود بنابر تصمیمات شما در طول بازی نمایش داده شود. در پایان بد بازی آرتیوم با زدن کلید کل D6 را منفجر میکند و مانع از این میشود که کوربوت از سلاح زیستی موجود در D6 برای کشتن بقیه استفاده کند. این انفجار باعث کشته شدن خود آرتیوم و همه رنجر ها و افراد خط قرمز موجود در نیروگاه D6 میشود. بعد از این اتفاق، آنا نمایش داده میشود که بچه آرتیوم و خودش در کنارش است و با او در مورد کارهایی که پدرش، آرتیوم، کرده صحبت میکند. اما در پایان خوب بازی، در حالی که آرتیوم آماده زدن کلید برای انفجار D6 میشود سروکله دارک وان بچه پیدا میشود که به همراه بقیه دارک وان هایی که در یکی از قسمت های مخفی D6 در خواب زمستانی بودند و حال توسط دارک وان بچه بیدار شده اند، برای نجات آرتیوم آمده اند. دارک وان ها ارتش خط قرمز و کوربوت را شکست میدهند و دیگر آرتیوم کشته نمیشود و D6 هم نابود نمیشود. آرتیوم از دارک وان تشکر میکند که «آخرین نور» دنیای رو به تاریکی انسان ها بودند. در هر دو پایان بعد از تمام شدن اتفاقات بازی دارک وان ها انسان ها را رها کرده و به جای دیگری میروند ولی به آنا یا آرتیوم قول میدهند که برای کمک به ساخت مجدد زمین برخواهند گشت.

 

دارک وان ها چه بودند؟ چرا آنهمه دارک وان بعد از انفجار موشک ها در پایان نسخه اول، هنوز زنده مانده بودند؟

در انتهای بازی یکی از یادداشت هایی که آرتیوم میتواند در محیط پیدا کند همه چیز را آشکار میکند:

«از اون بچه دارک وان پرسیدم که چطور شده تونسته از اون جهنم جون سالم به در ببره؟ حالا جواب این سوالو میدونم. وقتی موشک ها روی سر دارک وان ها فرود میومدند اون اصلا اونجا نبود. دارک وان ها… ما همیشه از خودمون میپرسیدیم که چطور میشه تو این مدت کم توی اون خرابه نوع جدیدی از زندگی آغاز بشه. چرا ما انسان ها میلیون ها سال طول کشید تا تونستیم به اینجایی از تکامل که هستیم برسیم ولی دارک وان ها تنها به چند سال زمان نیاز داشتن؟ جواب این سوال خیلی آسونه. این ما، انسانها، بودیم که اونها را به دنیا آوردیم. اونا در بین ما به وجود اومدن. پدرخوندم راست میگفت، اونها قدم بعدی تکامل ما هستن. ما پدران اونها هستیم و اونها فرزندان ما هستن. ما سلاح های بسیاری برای نابود کردن خودمون درست کردیم و یکی از این سلاح ها باعث به وجود اومدن اونها شد. اونا شبیه ما نیستن. چیزی که باعث مرگ ما میشه به اونا قدرت میده. ما دنیایی آلوده و ویران برای اونها به یادگار گذاشتیم. اما اونها یاد گرفتن که چطوری توش زندگی کنن. اونها با جذب رادیواکتیویه خودشون رو تقویت میکنن. اونها بعد اینکه به دنیا میان مستقما وارد دنیای بیرون نمیشن.

برای مدتی اونها توی یک خواب و رویا باقی میمونن و از کسایی که قبل از اونها به دنیا اومدن یاد میگیرن و اونجا بزرگ میشن. چیزی که ما داغونش کردیم خونه‌ی اونها بود ولی جایی که اونها بعد از تولد میخوابیدن زیر زمین قرار داشت که نزدیک D6 بود و به اون راه داشت. اما وقتی موشک ها فرود اومدن تونل های ورودی به اونجا تخریب شد. دارک وان هایی که در شرف آماده شدن برای ورود به دنیای بیرون بودن اونجا مدفون موندن. اما یکی از اونها، دارک وان کوچولوی داستان، به خاطر برق انفجار و آخرین فریاد مادرش چشماش رو باز کرد. بی خبر از اتفاقی که افتاده، بدون اطلاع از هیچ چیز و بدون آشنایی با دنیای بیرون سعی کرد دنبال بقیه دارک وان ها روی سطح زمین بگرده ولی نتونست اونها رو پیدا کنه. از اونجایی که زمان بیدار شدن دارک وان ها از خواب زمستانی فرا رسیده بود ولی نمیتونستن بیرون برن ممکن بود بدون حتی باز کردن چشم هاشون از گرسنگی بمیرن. نمیدونم خان چطوری تونست میلر رو راضی کنه ولی اون وقتی با تنها دارک وان رو به رو شد دست به اسلحش نبرد. اتفاقات بعد از این، بیشتر از نقشه قرمز ها منو شگفت زده کرد.

دارک وان ها توی D6 بودن! خان عقیده داشت که اونا به طور مصنوعی قبل از جنگ ساخته شدن. اما ساخته بودن که چی باشن؟ سربازایی مقاوم در برابر مواد رادیو اکتیویه و بدون نیاز به صدا برای ارتباط برقرار کردن؟ ممکنه… ولی شاید خدا بعدا تصمیم گرفت روح خودشو درون اونها بدمه…»

آیا خرابکاریهای حزب خط قرمز زیر سر موسکوین بود یا کوربوت؟

با اینکه موسکوین مقامش از کوربوت بالاتر بود ولی به دلایلی مجبور بود هر چه کوربوت میگوید به آن عمل کند. زیرا کوربوت به دروغ به موسکوین گفته بود که برادرش قصد دارد او را بکشد و خود به تنهایی حاکم خط قرمز باشد و به همین دلیل موسکوین باید از این کار جلوگیری کند. به پیشنهاد کوربوت، موسکوین با دادن سم به برادرش او را میکشد. از انجایی که هیچ کس به جز خود موسکوین و کوربوت از این ماجرا خبر ندارد کوربوت موسکوین را تهدید میکند که اگر کارهایی که او میگوید را انجام ندهد به همه خواهد گفت که او برادرش را کشته است. پس همه چیز زیر سر کوربوت بود و او بود که نقشه کشتن همه افراد مترو به جز خط قرمز را با سلاح های زیستی کشیده بود و موسکوین به ناچار فقط از او اطاعت میکرد.